هیچکسی دنیا رو به طور کامل نمی شناسه. دنیا برای مغز انسان، پیچیدگی های زیادی داره. حتی اگه تحصیلاتتون زیاد باشه هم فقط یه بخش کوچک از دنیا رو میتونین بفهمین. اون بخش کوچک هم خیلی مهمه و می تونه سکوی پرتاب شما به سمت رویاهاتون باشه.
وارن بافت از یه واژه جالب استفاده میکنه تا این موضوع رو توضیح بده و اون واژه اینه: دایره شایستگی. داخل این دایره، توانایی هایی که توش مهارت زیادی داریم، هستن و بیرون دایره، مسائلی که فقط یه بخشیش رو متوجه می شیم یا اصلا چیزی در موردشون نمی دونیم. بافت توصیه میکنه که: دایره شایستگی هاتون رو بشناسین و بهش پای بند بمونین. اندازه این دایره چندان مهم نیست ولی شناخت مرزهای اون خیلی مهمه. چارلی مانگر هم معتقده که: هر کدوم از شماها باید استعادهاتون رو بشناسین و از نقاط قوتتون استفاده کنین. اما اگه تو زمینهای که بدترین هستین و خیلی ضعف دارین، تلاش کنین و بمونین، قطعا شرایط کاریتون افتضاح می شه.
پس با تمام انرژی و توانتون سعی کنین که زندگی کاریتون رو با همین فرمون جلو ببرین، چون تمرکز زیاد روی دایره شایستگیاتون، مزایای خیلی زیادی هم از نظر مالی و هم غیرمالی براتون داره. اگه دایره شایستگی هاتون به درستی ترسیم شده باشه، خیلی راحتتر در مقابل درخواست های نامناسب اما جذاب و وسوسه کننده، مقاومت می کنین.
نکته مهم اینه که اصلا نباید از دایره شایستگی هاتون خارج بشین.
در کنار انگیزه هایی که شما رو تشویق میکنه که از دایره شایستگی هاتون خارج بشین، وسوسه های قوی ای هم برای گسترده کردن این دایره وجود داره. این وسوسه ها قدرتمندتر هم هستن. ولی باید در مقابلشون مقاومت کنین. مهارتها از یه حوزه به حوزه دیگه منتقل نمی شن. یعنی در واقع مهارت ها متعلق به یه حوزه هستن. یه استاد شطرنج نمی تونه لزوما یه استراتژیست برجسته اقتصادی باشه. یه جراح قلب لزوما نمی تونه یه مدیر بیمارستان خوب باشه و …
خب حالا چه طوری یه دایره شایستگی درست کنیم؟ نمیشه بریم تو ویکی پدیا سرچ کنیم، مدرک دانشگاهی هم اینجا جواب نمی ده. برای این کار باید زمان زیادی صرف کنیم. حتی یه مقدار وسواس فکری هم شاید لازم باشه. منظورمون مثل اون وسواسیه که استیو جابز روی طراحی و خوش نویسی داشت، یا وسواس فکری بیل گیتس روی برنامه نویسی. پس وسواس همیشه هم چیز بدی نیست و می تونه یه موتور باشه. اما نقطه مقابل وسواس فکری، لزوما تنفر نیست. بلکه می تونه علاقه باشه. علاقه داشتن به یه چیزی در واقع معادل مودبانه این جمله هست: آن قدرها هم برام جذاب نیست.
حالا چرا دایره شایستگی تا این حد مفهوم مهم و قدرتمندیه؟ رمز و رازش چیه؟ جوابش خیلی ساده هست. یه برنامه نویس فوق العاده دقیقا دو یا سه یا ده برابر یه برنامه نویس خوب، مهارت نداره؛ بلکه یه برنامه نویس فوق العاده یه مسئله رو در یک هزارم زمانی حل می کنه که یه برنامه نویس خوب این کار رو انجام می ده. در مورد وکلا و جراحان و فروشندگان و …. هم این موضوع درسته. رقابت بین درون و بیرون دایره شایستگیه. در واقع تفاوت های هزار برابری اینجا وجود داره.

یه موضوع دیگه هم اینجا مطرح می شه: باور به این که شما می تونین زندگی رو کاملا بر اساس یه برنامه منظم جلو ببرین، اشتباهه و در واقع توهمه. چون خیلی وقتها شانس میاد و مثل یه توفان، همه چیو به هم می ریزه. فقط یه جا هست که این توفان به یه نسیم ملایم تبدیل می شه و اون درون دایره شایستگیه.

نتیجه
خودتون رو بابت نقطه ضعف هاتون سرزنش نکنین. اگه دست و پا چلفتی هستین، سراغ یادگرفتن رقص سالسا نرید.
اگه ملاقات و دیدار با عمه یا عموتون براتون سخته، اصلا به باز کردن یه رستوران فکر نکنین. در واقع این که تو چند تا حوزه، متوسط یا زیر متوسط هستین، اصلا مهم نیست. مهم اینه که حداقل تو یه حوزه، خیلی بالاتر از سطح متوسط و یا حتی بهترین باشین. به محض این که به این نقطه برسین، سنگ بنای محکمی برای زندگی خوب خواهید داشت. یه مهارت فوق العاده خیلی ارزشمندتر از هزاران توانایی متوسط هست. پس هر یه ساعتی که روی دایره شایستگی خودتون وقت می ذارین، معادل هزاران ساعتی که تو جاهای دیگه صرف کنین، ارزش داره.
برگرفته از کتاب هنر خوب زندگی کردن، رولف دوبلی



