یکی از بهترین درامهای روانشناختی و شخصیت محور سینما جهان و برنده اسکار بهترین فیلم، بهترین بازیگر مرد، بهترین کارگردان و بهترین فیلمنامه اصلی بوده است.
این فیلم درباره بخشی از زندگی جرج ششم، پادشاه بریتانیا و پدر الیزابت دوم ملکه فعلی این کشور است که دچار لکنت زبان بود. برتی، فرزند پادشاه انگلستان به لکنت زبان مبتلاست، به همین دلیل اعتماد به نفس کافی برای شرکت در امور اجتماعی را ندارد. او به ترغیب همسرش سعی میکند لکنت خود را مداوا کند. طبیعیست که این مشکل برای یک پادشاه که باید در پیشگاه ملت سخن بگوید، به هیچ وجه صورت خوشی ندارد. در لحظهای که جورج احساس ناامیدی تمام میکند، پای لیونل لاگ (جفری راش که در واقع هم بازیگر بینظیریست و هم متخصص گفتاردرمانی) به داستان باز میشود. الیزابت، وی را نزد برتی یا همان جورج ششم میبرد. لیونل، مردی را میبیند که غرق در افسردگی و احساس عجز است.
یکی از بهترین صحنههایی که در فیلم میبینید كه هم آدم را به خنده میاندازد هم چکیده کل اثر در آن جمع شده است. جناب شاه که با همسر و بچههایش روبروی پرده سینما نشسته و به فیلمهای مستند ارتش آلمان نازی و سخنرانیهای معروف هیتلر نگاه میکند، وقتی با این سوال
دخترش مواجه میشود که: بابا اون [ هیتلر ] چی میگه؟ جواب میدهد:
نمیدونم. ولی هر چی میگه خیلی خوب حرف میزنه.
از این فیلم میتوان در برای تفهیم و تعمیق بهتر موضاعاتی مانند انگیزش، نا امیدی، اعتماد به نفس و قوت قلب بهره گرفت. فیلمی با مضمون غلبه بر ضعف و رنج که برای بسیاری از ما میتوان تصویرسازی خوبی از مفاهیم آموزشی مدنظر داشته باشد.




فیلم در عین روال داستانی که داشت، به تحقیق در کنارش نکته های ظریفی درباره معضلات نظام سلطنتی داره، دیالوگ هایی که بین برتی و لایونل رد و بدل می شه بسیار پر بار هست و بعضی هاش کلی حرف و انتقاد پشتش داشت… علی الخصوص مونولوگ های برتی هنگام عصبانیتش…