مدام گفته میشود که برای پیروزی در رهبری، باید الگوی شایستگی برگزید. بنابراین به نظر منطقی میآید که به سراغ رهبران امروز برویم و دربارهی اسوه و پیشوای آنها بپرسیم. ماهنامه هاروارد بیزینس ریویو[1] دو پرسش را با رهبران کسب و کار مطرح کرده است: کدام فرد، تجربه یا اثر ادبی، بیشترین تاثیر را در آموختن روش رهبری کارآمد بر شما داشته است؟ چه فرد یا تجربهای، معنای رهبری بد را برایتان روشن ساخته است؟
یکی از مهمترین درسهایی را که در زندگی گرفتم، مدیون یک ستوان پیاده نظام در نیویورک هستم. همهی آنهایی که در ارتش بودهاند، میدانند که تمرینها تا چه اندازه دشوار است. ستوان شایسته ما میگفت: (( میدانم، سخت است، من ناچارم به جای گوش دادن به شکایتها، شما را آماده کنم)). برای من این موضوع یادآور آن است که رهبران باید در اندیشه رفاه و خیر پیروان باشند، نه راحتی تن آنها.
کسی که رهبری ناکارآمد را نشانم داد، خودم بودم. اواخر جنگ جهانی دوم افسر مخابرات بودم. هنگامی که زمان ماموریتم رو به پایان بود، زنی به نام شیلا مرا از دفتر به بیرون فرا خواند، جایی که نزدیک به 300 نفر گرد آمده بودند. رو به من کرد و گفت: ((ستوان! ما میخواهیم بگوییم که شما چه رئیس خوبی بودید)). سپس مرا بوسید و یک کیف چرمی به من هدیه داد. با خود اندیشیدم که حتماً رهبر خوبی هستم. زمانی کوتاه پس از آن برای دیدار با دوستانم به ایستگاه مذکور رفتم. جنگ تمام شده بود و معاون من مسئولیت کار را داشت. از او پرسیدم: آیا روش رهبری مرا میپسندی؟ بیل به سادگی به یادآوی نکات منفی در کار من پرداخت، که قبلاً نشنیده بودم. از جمله اینکه رفتار رقابتی داشتم و فرصت رشد به هیچکس نمیدادم. در همین هنگام شیلا وارد اتاق شد. پرسیدم آنچه بیل دربارهی من میگوید درست است؟ سری تکان داد وگفت بله و ادامه داد بعد از پایان جنگ دیگر مجبور نیستیم برای شما افسران مراسم تودیع برپا کنیم.
نخستین واکنشم انکار بود، اما بعد متوجه شدم که از خود بی خبر بودهام. همین سبب شد تا به یادگیری و روشن کردن نقاط کور خود بپردازم و دست آخر به حل مشکلات سازمانها و امر رهبری رسیدم.

کریس آرجریس
استاد برجسته رفتار سازمانی در دانشگاه هاروارد
[1] – Harvard Business Review



